داره از ابر سیاه خون میچکه.....جمعه ها خون جای بارون میچکه!!......
این قدیمیا یه چیزی میدونستن شعرشم ساختن...
فلسفش چیه نمیدونم..ولی شاید یکیش اینه که ادم از تب و تاب کارهاش میفته..و بعدش زخمایی که توی کارها گم شده بودن، توی این بیکاری سر باز میکنن!(اونایی که خودشون رو با کارای روزمره گول میزنن..اونایی که اینقدر بدبختی ریخته سرشون که درداشون رو یادشون میره.....) ...دلایل دیگه هم حتما باید داشته باشه......
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
کاملا موافقم آجی
سلام


داره از ابر سیاه خون میچکه.....جمعه ها خون جای بارون میچکه!!......
این قدیمیا یه چیزی میدونستن شعرشم ساختن...
فلسفش چیه نمیدونم..ولی شاید یکیش اینه که ادم از تب و تاب کارهاش میفته..و بعدش زخمایی که توی کارها گم شده بودن، توی این بیکاری سر باز میکنن!(اونایی که خودشون رو با کارای روزمره گول میزنن..اونایی که اینقدر بدبختی ریخته سرشون که درداشون رو یادشون میره.....) ...دلایل دیگه هم حتما باید داشته باشه......