هفته پیش داشتم کم کم یه جمعه تکراری رو شروع می کردم همون جمعه ای که بارون شدید میومد
نشسته بودم جزوه های یک هفته قبل رو جمع و جور می کردم که باز شنبه بهمشون بریزم تا جمعه بعدی
منتظر تماس خاله هم بودم که اگه بتونه بریم نمایشگاه مطبوعات که یه دفعه موبایلم زنگ خورد شماره یکی از دوستای مدرسه ام بود همیشه با خونه تماس می گرفت اونم نه با موبایل ( ما 3تا دوست مدرسه ایم که خونه هامون تقریبا نزدیک هم هستش)
جواب دادم بعد از حال و احوال میگم الهه چرا به خونه زنگ نزدی؟
- اا خونه ای؟
نارین : آره دیگه امروز جمعه است دیگه جایی ندارم برم
- لباس گرم بپوش بیا دمه در
نارین : چیکار کنم؟!!!
- میگم لباس گرم بپوش بیا دمه در
نارین : مگه اینجایی؟ اینجا چیکار می کنی؟
- آره دیگه بیا
نارین : وایسا اومدم
اول فکر کردم شاید چیزی برام آورده (آشی ، شله زردی و...)
بدو رفتم آشپز خونه و به مامان گفتم و رفتم دمه در کامل از حیاط نرفتم بیرون از بغل در هر چی سرک کشیدم کسی رو ندیدم فقط یه ماشین مدل بالا وسط خیابون بود فکر کردم سر کارم گذاشته
که یه دفعه الهه و نسیم تقریبا خیس با چتر جلوم ظاهر شدند
نارین : هر دو با همید؟!!!! چه خبره توی این بارون اینجا چیکار می کنید؟
الهه : هیچی اومدیم قدم بزنیم دیدیم نزدیک اینجاییم گفتیم بیایم به توام سر بزنیم
نارین : وای چقد شما با حالید
(آخه تا حالا پیش نیومده بود بی خبر بهم سر بزنیم چه برسه به جمعه اونم توی بارون)
هر چی بهشون گفتم بیایید توی خونه می گفتن ما خیسیم نمیاییمآخه با کفشای تابستونی اومده بودند
اومدن توی حیاط وایسادن نزدیک راهرو که منم توی راهرو باشم خیس نشم
چایی آوردم که توی اون هوای سرد خیلی می چسبید.بعد نسیم در کیفش رو باز کرد الهه بهش گفت بازم تغذیه داری؟
نسیم:آره سهم نارین رو هم نگه داشتم
نارین : یعنی تغذیه هم با خودتون آوردید؟ می خواستید برید پیک نیک توی این هوا؟!!!
که دیدم نسیم یه بسته بزرگ لواشک آرود بیرون
لواشکا رو تیکه می کرد توی دهان من و الهه می ذاشت که داشتیم حرف میزدیم کلی خبرای جدید از بچه های مدرسه دادن بعضیاش خیلی جالب و غیر قابل باور بود.مثلا یکی از بچه ها ازدواج کرده و 2تا هم بچه داره تازه درسشم تموم کرده و می خواد برای ارشد بخونه
لواشکا یه کم ترش بودند دل ضعفه گرفتیم رفتم سیب و اینا آوردم خوردیم بدجور مزه داد سیب توی هوای سرد خیلی می چسبه
1ساعتی باهم بودیم کلی وسط حیاط سر و صدا کردیم و بعدم رفتند ولی یه دنیا خوشی برام گذاشتند
آخیییی
ایشالا همیشه ازین برنامه ها واست پیش بیاد آجی که من بدونم خندیدی دلم شاد شه
فقط میتونم بگم خااک بر سرمانن
وایی وقتی تعریف میکردی من کاملا حستو تعریف میکردم و خوشحالیتووو
خوش به حالت
خیلی بهت خوش گذشته
در مورد اون دوستت هم دو تا بچه داره اینا
اوهوم خیلی خوش گذشت

تضعیف روحیه شدیم
فدای آجیم بشم اینقد مهربونه
اتفاقا ما هم هر وقت یادش میفتیم ای خاک بر سر ما
سلام
شده باشی
...یاد زمان مدرسه افتادم..چه حالی میداد ..البته اگه تکراری نبود!!!
.....
با یک هفته تاخیر بالاخره تعریف رسید!
به به عجب گردهمایی باحالی... وقتی که حس میکنی یه روز و که قراره تکراری پیش بره مثه روز های دیگه...اونوقت یه اتفاق مثه این واقعا خیلی میچسبه...قابل درکه اگه --->
تغذیه
عجب..ازدواج کرده رو باز میشه گفت تضعیف روحیه...ولی دو تا بچه از الان!!!...باید گفت خدا صبر بده
کهنه بچه فکر کن نارین....!!!
درووووووووووووووود
لینک من کوووو؟ هان؟
آخی چه کار قشنگی کردن...بخدا دنیا مال شماهاست
عشق لواشک و بارووون و دوس بازی
قالب جدید مبارک یا من فراموشی گرفتم؟
ما رو هم که فراموش کردی
تو چشم من نیگا کن