17

تقریبا محال بود شبا بدون این که کتاب بخونم بخوابم ولی الان اینطوری شدم 2تا کتاب رو نیمه کاره ول کردم داستانی هم که می نوشتم نصفه گذاشتمش

انگار غیر از درس بقیه زندگی رو تعطیل کردم

می خواستم جریان کارت تغذیه دانشگاه رو بنویسم با عکس ضایع کارتشون اونم حسش نبود

البته فقط درس نمی خونم دارم یه قالب برای یکی از دوستام تغییر میدم.

  همش تقصیر نگینه یه کاری کرد خوشم اومد ، دوست داشتم منم بتونم برای اینکه انگیزه داشته باشم برای دوستم دارم درستش می کنم اگه برای خودم بود باز اینم نصفه ولش می کردم

ممنون آجی باعث شدی یه عالمه چیزای مختلف از سر همین تغییر دادنه یاد بگیرم

حس می کنم آرامشی دارم که اگه با دیگران ( غیر از کسایی که خودم دلم می خواد) در ارتباط باشم این آرامش رو ازم می گیرن

می دونم حس غیر منطقی هستش ولی فعلا اینطوری راحتم.


برگریزان همه خوبی‌هاست.
می‌بریم از همه پیوند قدیم
می‌گریزیم از هم
سبک و سوخته، برگی شده‌ایم
در کف باد هوا چرخنده.
... از کران تا به کران
سبزی و سرکشی سروی نیست
وز گل یخ حتی
اثری در بغل سنگی نیست.
این‌همه بی‌برگی؟
این‌همه عریانی؟
چه کسی باور داشت!؟...
دل غافل! اینک
تویی و یک بغل اندیشه که نشخوار کنی
در تماشاگه پاییز که می‌ریزد برگ.