22

از زمان حافظ تا الان همه دارند می گن "که با من هر چه که آشنا کرد"

پس اون آشنای خوب کجاست؟


21

این دنیا جای آدم نیست آخه آدما دکمه خاموش ندارن که هر موقع وقت و حوصله نداشتیم خاموششون کنیم

این دنیا به جای آدم وسیله می خواد وسیله ای با دکمه و تنظیمات مختلف،که هر جور خواستیم رفتار کنه

هر وقتم نخواستیم بذاریمش گوشه اتاق خاک بخوره بعدم بگیم آخیییییییی چقد من با این خاطره داشتم تازه اگه خیلی عزیز باشه باهاش این کار رو می کنیم اگه یه کم عزیز باشه میره گوشه انباری دیگه خیلی ازش بدمون بیاد سطل آشغال

ولی ما همه این کارا رو با آدمای اطرافمون می کنیم

خودخواهی به آخر رسوندیم

هیچ کدوم هم بنده خدا نیستیم که دلخوش به لطفش باشیم ، بنده عادتمون هستیم

حتی خدا هم عادته

همه چی به همین تلخیه

20

هفته پیش داشتم کم کم یه جمعه تکراری رو شروع می کردم همون جمعه ای که بارون شدید میومد

نشسته بودم جزوه های یک هفته قبل رو جمع و جور می کردم که باز شنبه بهمشون بریزم تا جمعه بعدی

منتظر تماس خاله هم بودم که اگه بتونه بریم نمایشگاه مطبوعات که یه دفعه موبایلم زنگ خورد شماره یکی از دوستای مدرسه ام بود همیشه با خونه تماس می گرفت اونم نه با موبایل  ( ما 3تا دوست مدرسه ایم که خونه هامون تقریبا نزدیک هم هستش)

جواب دادم بعد از حال و احوال میگم الهه چرا به خونه زنگ نزدی؟

- اا خونه ای؟

نارین : آره دیگه امروز جمعه است دیگه جایی ندارم برم

- لباس گرم بپوش بیا دمه در

نارین : چیکار کنم؟!!!

- میگم لباس گرم بپوش بیا دمه در

نارین : مگه اینجایی؟ اینجا چیکار می کنی؟

- آره دیگه بیا

نارین : وایسا اومدم

اول فکر کردم شاید چیزی برام آورده (آشی ، شله زردی و...)

بدو رفتم آشپز خونه و به مامان گفتم و رفتم دمه در کامل از حیاط نرفتم بیرون از بغل در هر چی سرک کشیدم کسی رو ندیدم فقط یه ماشین مدل بالا وسط خیابون بود فکر کردم سر کارم گذاشته

که یه دفعه الهه و نسیم تقریبا خیس با چتر جلوم ظاهر شدند

نارین : هر دو با همید؟!!!! چه خبره توی این بارون اینجا چیکار می کنید؟

الهه : هیچی اومدیم قدم بزنیم دیدیم نزدیک اینجاییم گفتیم بیایم به توام سر بزنیم 

نارین : وای چقد شما با حالید

(آخه تا حالا پیش نیومده بود بی خبر بهم سر بزنیم چه برسه به جمعه اونم توی بارون)

هر چی بهشون گفتم بیایید توی خونه می گفتن ما خیسیم نمیاییمآخه با کفشای تابستونی اومده بودند اومدن توی حیاط وایسادن نزدیک راهرو که منم توی راهرو باشم خیس نشم چایی آوردم که توی اون هوای سرد خیلی می چسبید.بعد نسیم در کیفش رو باز کرد الهه بهش گفت بازم تغذیه داری؟

نسیم:آره سهم نارین رو هم نگه داشتم

نارین : یعنی تغذیه هم با خودتون آوردید؟ می خواستید برید پیک نیک توی این هوا؟!!!

که دیدم نسیم یه بسته بزرگ لواشک آرود بیرون

لواشکا رو تیکه می کرد توی دهان من و الهه می ذاشت که داشتیم حرف میزدیم کلی خبرای جدید از بچه های مدرسه دادن بعضیاش خیلی جالب و غیر قابل باور بود.مثلا یکی از بچه ها ازدواج کرده و 2تا هم بچه داره تازه درسشم تموم کرده و می خواد برای ارشد بخونه

لواشکا یه کم ترش بودند دل ضعفه گرفتیم رفتم سیب و اینا آوردم خوردیم بدجور مزه داد سیب توی هوای سرد خیلی می چسبه

1ساعتی باهم بودیم کلی وسط حیاط سر و صدا کردیم و بعدم رفتند ولی یه دنیا خوشی برام گذاشتند



19

بریم سراغ چیزایی ازشون بدم میاد

سخته لیست کردنشون

1- عدس پلو و غذاهای شیرین

2- رنگ زرد

3- از اینکه دوستام بهم دروغ بگن،اگه بگن مثلا فلان جریان رو نمی خوام تو بدونی واقعا ناراحت نمیشم ولی بخوان دروغ بگن ... (مثل همه )

4- مجبور به کاری بشم که دوست ندارم انجام بدم دیوونه ام می کنه ها

5- آدمایی که علایق دیگران رو تخقیر می کنند

6- به عنوان یه وسیله ازم استفاده شه

7-اینکه کسی چیزی ازم بخواد و من به هر دلیلی نتونم انجامش بدم یا از کسی ناراحت باشم اون وقت اون یکی از کسایی که حرفش رو قبول دارم رو واسطه کنه ک من اون کار رو انجام بدم ( گناه نابخشودنیه از نظر من)

8- دست زدن به نون خیس

فقط 2تا مونده نارین فکر کن تو می تونی

9- اینکه قول بدن چیزی رو که لازم دارم سر یه وقت معین بهم برسونند ولی به دلیل های مسخره بزنن زیر قولشون

10- دست زدن به این کارتون قهوه ایا هست که خش خش می کنه یا پاک کردن تخته سیاه مور مورم میشه (همین الانم بهش فکر کردم مو مور شدم)

هیییییییی من تونستم

18

قبل از اینکه قصه امروز رو بگم برم سراغ بازی دکتر نوامبر،قرار شده 10 تا چیزی که ازشون متنفرم و 10 تا چیزی که دوست دارم رو بگم

خب اول چیزایی که دوست دارم

1- کتاب خوندن

2- رنگ بنفش

3- عروسکام مخصوصا ریما که یه خرسه و بدجور بهش وابسته میشم بعضی وقتا

4- نوشتن

5- لوبیا پلو

6- گاهی وقتا کادو دادن بی مناسبت رو خیلی می دوستم

7- جلب اعتماد دیگران

8- جمع کردن یادگاریای کوچیک از هر دوره از زندگیم حتی شده یه کاغذ شکلات

9- مهمترینش رو داشت یادم می رفت شکلات شیری و پاستیل

10 - داداشم


10تایی که متنفرم رو فردا میگم الان دیگه مغزم رفت تعطیلات

وقت نشد داستان امروز رو بگم اونم فردا