میخوام بنویسم ولی نمی تونم

نمی دونم چند بار نوشتم و پاک کردم تا همین دو خط ازش دراومد

بابا شفای واقعی گرفت

نظرات 3 + ارسال نظر
نگین جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:41


روحشون شاد...
واقعا زبونم بند میاد میخوام حرف بزنم....
سخته...
غمت سخته..

ممنون آجی من
بازم خدا رو شکر که توی این روزا تنهام نذاشت یه لحظه هم تنهام نذاشت

نگین شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 22:00

نمیدونم کی آجی
ولی دستش درد نکنه که آجی مهربون منو تنها نذاشش:*

سلام آجی
همونی که قراره همیشه همراهم باشه
یادت نمیاد؟
ممنون مهربونم

نگین دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 13:01 http://www.mininak.blogsky.com

چراااا فمیدم کیو میگییی.
پس انتخابتو کردی
خوشحالم برات عزیزم:x

آره آجی
ممنون مهربونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد