به خواب هم نمی دیدیم همچین وضع پیچیده ای برام پیش بیاد

دقیقا شده مثل یه بازی که مراحل بالاتر همش سخت تر میشه و من منتظرم برسم به اون غول مرحله آخر که اگه بهش برسم چه روز نفس گیری میشه


کاش مثل این صندوق صدقه ها ، مغزم یه قفل داشت درش باز میکردم هر چی توی ذهنم بود رو میریختم توی یه کیسه می بردم میذاشتم سر کوچه که به درد هر کی خورد بیاد برداره ببره


آخخخخخخخخخخخخخخخ

نظرات 1 + ارسال نظر
mina پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 22:48

az chi mitarsi gole man...
ishalah har chi kheire hamon mishe...
to hameye ghose ha o delvapasi hato bede man hamasho ba khodam mibaram k arom beshi...
goshim roshane ghorbonet beram!
mitoni vase hamishe ro man hesab koni
boooooos

این کامنتت رو همون موقع دیدم ولی نمی تونستم جواب بدم
یه دنیا ممنون که پیشم بودی و اجازه دادی فشاری که هست رو باهات قسمت کنم
مثل همیشه کنارمی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد