9

سعی نکن پیدایی باشی تا بخواهند از دستت خلاص شوند گمشده ای باش تا همیشه در فکر یافتنت باشند
راست میگه
البته اگه زیادی پیدا باشی بعد بخوای گم بشی یا همون گمشده باشیم خودش مصیبتیه

تموم شد توی همین تایستون اسیرت می کنم دیگه همراه خودم نمی برمت.اشتباه کردم باید 1ماه پیش گیرت مینداختم.میگن تاریخ تکرار میشه ولی نباید میذاشتم تاریخ من هر چند روز تکرار بشه
به غیر از خودم از کسی نمی تونم شکایت کنم
اینقد اسیر نگهت میدارم تا عوض بشی و چیزی که الان هستی برام بشه یه خاطره
یا برای آزادیت تلاش می کنی یا میشی یه خاطره
این دفعه رحمی در کار نیست


8

هر روز که برای سحر بیدار میشیم به جای تلویزیون ، رادیو رو روشن می کنیم که اصولا شنونده خاصی هم نداره فقط روشنه که یه صدایی باشه اصلا شبیه یه رسم شده این روشن بودن رادیو

هر از گاهی هم کانال های رادیو رو هم عوض می کنیم که یه تنوعی بشه

امروز سحر که مامان داشت کانال عوض می کرد روی یه کانالی مکث کرد که نمی دونم چی بود.خانم مجری خیلی با احساس داشت دعوتمون می کرد به یه کار خیر البته توی این دعوت داشت هر چی توی این رسانه ها میگن که صرفه جویی کنید، یه لامپ رو هم خاموش کنید خیلی غنیمته رو نابود می کرد اصولا هر چی رشته بودن رو پنبه می فرمود

سخنان خانم مجری (لطیف و با احساس بخونید ) :

"برای سحر که بیدار میشید 1،2 تا لامپ رو روشن کنید که به رفتگر زحمتکش که داره توی این ساعت خیابون رو جارو می کنه دلگرمی بدید "

آخه خانم مجری معلومه برای سحر بیدار میشیم حتما یه لامپ روشن می کنیم اوصولا اون ساعت هوا تاریکه اگه هم منظورت چراغ سر در حیاط و این چیزاست که استاد اون چراغ چه دلگرمی برای اون بنده خدا داره؟!!! اینجوری که اون بنده خدا دلش پر میکشه توی خونه باشه یا خواب یا پای سفره سحری

حداقل می گفتی پاشید یه لیوان چایی با چندتا خرما یا یه بشقاب از همون سحری دستش بدید که اگه سحری نخورده ته دلش رو بگیره اگه هم خورده که گلویی تازه کنه اگه اهله روزه هم نباشه یه دعا مهمون می کنه

7

این روزا خدا خیلی نزدیکه فقط به اندازه یه دعای از ته دل و رسیدن به چیزی که می خوای البته همیشه هم رسیدنه نیستا یه وقتایی نمی رسی ولی هنوزم آرامش هست

انگار خدا از توی آسمون میاد روی زمین و خیلی شنواتر از قبل

روزای سختیه به خاطر روزه اش ولی آرامش هم کنارش هست بیشتر از همیشه

خدا خیلی دوست داره اول برای دیگران دعا کنی بعد برای خودت ، اول دیگران به یادت بیان بعد خودت

یه چیز هم فراموش نشه :


لا حول ولا قوة الا باللّه علی العظیم


بکیر مى‌گوید: از امیرالمومنین(علیه‌السلام) شنیدم که مى‌فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به من فرمود: اى على! آیا به تو کلماتى نیاموزم؟ هر گاه که در سختى و بلایى در افتى، بگو بسم الله الرحمن الرحیم، لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم؛ زیرا خداوند عزوجل به وسیله آن انواع بلا را از تو دور می‌کند.(منبع)

6

تازگیا ماجراهای پیرمردیم زیاد شده

دیروز که توی صف خودپرداز وایستاده بودم یه پیرمرد تپل که موهای جلوی سرش ریخته بود پیرهن کرم چهارخونه و شلوار کرم پوشیده می خواست از پله هایی که می رسید بانک بالا بیاد .عصاش رو گذاشت روی پله اول و بلند گفت خدایا شکرت و بعدم با لحن نقال های قوه خونه گفت دولت توی بهشت زهرا قبر اجاره میده ماهی 1میلیون اگه می خواید برید بگیرید تازه چرخ و فلک و استخر هم داره.یه لحظه هممون که توی صف ایستاده بودیم این شکلی شدیم وقتی پیرمرد رسید جلوی در بانک تازه یادمون افتاد که باید بخندیم یکی از خانم هایی که توی صف بود با نیشخند گفت اگه اینطور باشه که خیلی خوبهپیرمرد همونطور که دستش به دستگیره در بانک بود برگشت با یه حالت جدی گفت پس چی که خوبه دیگه چی می خواید؟!! بعد هم رفت.اون خانم هم گفت بالاخره ارواح هم تفریح میخوان شاید توی بهشت زهرا بهمون خوش بگذره

پیرمرد حرف هاش رو یه جوری جدی گفت که احتمالا یکی دو نفر از کسایی که توی صف بودن با خودشون فکر کردن اگه بشه برن توی خبرا رو یه نگاهی بندازن ببینن همچین چیزی هست یا نه

منم به این فکر کردم هیچ چی بعید نیست همونطوری که خیلی وقت پیش برای اینکه مردم رو تشویق کنن مرده هاشون رو خارج از شهر دفن کنند تعدادی قبر به یه سری از مسئولا (فکر کنم اعضای شورای یه شهری بود احتمالا قم) هدیه داده بودند

تازگیا پیرمردا خیلی جرات اعتراض پیدا کردن

کتاب استخوان های دوست داشتنی امروز تموم شد

4


هر وقتم که میرم نشر ثالث یه فروشگاهی اون نزدیکی هست میرم یه دوری هم اونجا میزنم البته نه به قصد خرید از فضای اونجا هم خوشم میاد ن خیلی خلوت نه خیلی شلوغ محیطش هم اصلا دلگیر نیست تازه وسط فروشگاه به اندازه یه مربع بزرگ ، دور محیط مربع رو یخچال گذاشتن .یه ضلعش گوشته تازه است یکی دیگه انواع پنیرا و ترشی و شور که بوشون منو می کشه اینقد که به هوس میفتم بعدی سوسیس و کالباس و ... توی اون یکی هم کباب و استیک آماده طبخ داره

این دفعه که رفته بودم اونجا،داشتم قیمت کله پاچه چاک شده رو توی ذهنم جا میدادم که به مامان آمار بدم یه دفعه یه پیرمرد قدکوتاه و لاغر که پشتش هم خمیده بود جلوی موهاش هم ریخته بود و معلوم بود از لبای چروک خوردش دندون درست و درمونم نداره اومد کنارم ایستاد بهم گفت خانوم قیمت این رون چنده؟ نگاه کردم و بهش گفتم 19900 تومن گفت دو تومن دیگه؟ منظورش رو نفهمیدم گفتم کیلویی 19900 تومنه خندید و گفت همون دو تومنه دیگه؟ تازه دو زاریم افتاد خندیدم و گفتم نههه !! خودش هم فهمید چه سوتی داده و بیشتر خندید گفت آهاااان گفتم بله 20،000 تومن اومدم از کنارش رد شم اومد جلوم وایستاد و گفت توی بد دوره ای به دنیا اومدی باید توی دوره آریامهر به دنیا میومدی یه دفعه ذهنم رفت پیش کتاب کیخسرو نوشته آرش حجازی اوفتادم که توش کیخسرو شده بود پادشاه زنده و توی تمام عمری که کرده بود به خاطر صلاح ایران و کشورش مجبور شده بود حتی کشته شدن فامیل هاش توسط زیردستای خودش ببینه و از تنهایی و بیهودگی الانش زجر می کشید و کلی هم بیکار و فقیر اینا شده بود تا اینکه توی همین روزگار ما یه اتفاقایی میفته و سرنوشتش برمی گرده
خلاصه به خاطر این همه عمرش و مرموز بودن و کارهاش همیشه یه آدم عجیب به نظر میومد که حرفای جالب ولی مرموز و عجیبی می گفت
حالا که این پیرمرد که گفت آریا مهر و اینا گفتم چه باحال میشه این پیرمرد هم تو مایه های همون پادشاه زنده باشه و فقط من تونستم بشناسمش توی همین فکرا بودم یه دفعه به خودم اومدم دیدم اوه اوه چه حرفایی داره میزنه و منم توی هپروت با لبخند دارم نگاش می کنم ، می گفت این دوره ، دوره بدیه همه شدند دزد خود (...) دزدن پدر سوخته هایی.... بیییییییییییب

دیدم اصلا وایستادن جایز نیست الانه که معرکه بگیره منم که شانس ندارم میان منو به جای پیرمرده میگیرن میگن تو چرا این بنده خدا رو اغفال کردی

یه بله گفتم و یه لبخند زدم اومدم ار کنارش رد شم که باز جلوم وایستاد و حرفای بییب دار زد دیدم اینطوری آهسته و با آرامش نمیشه وسط حرفاش گفتم بله ولی میگذره دیگه و اونم داشت می گفت گذشتن که میگذره ولی .... که من سریع از بغلش فرار کردم