بارون و کتاب

ساعت 3:22 به وقت لپ تاپ

توی خونه ما هر ساعت یه زمانی رو نشون میده و هر کی فقط به ساعت گوشی خودش عادت داره غیر مامان که عادت به ساعت آشپزخونه اش داره به قول خودش : این ساعت خراب باشه انگار که من کورم

بارون میاد شدید.برا خودش روی نورگیر آشپزخونه ضرب گرفته تمرکز میکنم ببینم چه صدایی میده : تپ تپ یا رپ رپ گاهی هم تق تق

اگه پا داشتم حتما می رفتم زیر بارون یه کم خیس شم یه حال تازه بگیرم ولی به جاش نشستم بغل بخاری کتاب مزه می کنم با صدای بارون.میگم مزه چون کتاب خوشمزه ایه از اون کتابا که وقتی می خونی خودتم هوس نوشتنت میاد ولی دلمم نمیاد یه دفعه تمومش کنم

اگه ترس از سرما نبود می رفتم توی حیاط هوسش بدجور به سرمه ولی می دونم این سرما صاف راه پیدا میکنه به دلم حالا بیا و درد سرمازدگی اونو درمون کن

بیخیال با همین سمفونی ناموزنش حال میگیرم

رپ تق تپ

انشای پاییز

شروع پاییز امسال من،شروع تنیدن یه پیله دور خودم.خودم رو اونجا گذاشتم و به جاش یه آدم سرحال و شاد و به بقیه نشون دادم.اینقد شاد که کسی تا این موقع ندیده بود و از دیدنش کلی تعجب میکرد

- وای باورم نمیشه که اینقد سرحال باشی اصلا یه حال دیگه ای هستی خدا کنه همیشه همینطور باشی ...

این جمله رو دوست صمیمی و چندین ساله ام گفت.دلگیر شدم که اونم نفهمید بوی غم رو حس نکرد نگاهم رو ندید ولی بعد دیدم از کجا باید بدونه وقتی پیله ام رو توی عمیق ترین قسمت روحم پنهان کردم ترجیح دادم دور بمونم که ندونه چون اگر نزدیک میشدم و باز درک نمی کرد یه بار دلخوری هم اضافه میشد

 پاییز امسال شروع شکست چیزهایی بود که بهشون باور داشتم افتخار میکردم براشون تلاش کردم

همه چیز دست به دست هم داده تا بفهمم فقط به خودم باور داشته باشم و بیشتر از هر چیزی به خودم افتخار کنم

سعی کردم هرطور شده چیزایی که بهشون علاقه دارم رو فراموش نکنم کتاب ، نوشتن و... اینقدر دور نشم که ازم جا بمونن.بدون چیزایی که دوستشون دارم چی میمونه

با این همه فشار منتظر یه انفجار پر از شادی هستم یه چیزی که این پیله رو بشکنه شاید یه پروانه شاید هم ...


" در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد و می تراشد. این درد ها را نمی شود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمد های نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد ، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آن را با لبخند، شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند ، زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برای آن پیدا نکرده است ..."(بوف کور/صادق هدایت)




23

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.