2

سال پیش همین موقع ها بود که داشتم از آخرین روزا استفاده کنم که برای کنکور سراسری کارشناسی ناپیوسته بخونم.وقتی کنکور تموم شد حس می کردم افتضاح ترین امتحان عمرم رو دادم سعی کردم یه مدتی به بیخیالی بگذرونم ولی هر روز حس می کردم همه چی داره بدتر میشه نمی خواستم کاری رو که شروع کردم نیمه رهاش کنم منظورم همین درسمه از طرفی سرکار خاصی هم نمی تونستم برم چون بازار کار فوق دیپلم به شدت افتضاح بود همه جا ترجیح میدن دیپلم رو به جای تکنسین استخدام کنند نمی تونستم به شغل خاصی فکر کنم باید اول تکلیف کنکور مشخص می شد تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که برم یه جا بدون حقوق کار کنم دو تا فایده برام داشت :

1-با یه محیط کاری آشنا می شدم و از روابط کاری سردر میاوردم

2-سرگرم میشدم و اینقد به نتیجه کنکور فکر نمی کردم

اولین جایی که به نظرم رسید بهزیستی بود ولی هر چی تماس گرفتم جواب درستی بهم ندادن خوبه قرار نبود درست حسابی استخدامم کنند

با خیلی جاها تماس گرفتم و آخر یه موسسه قبول کرد که باهاش همکاری کنم موسسه مهر آفرین پناه عصر بچه های بدسرپرست رو تحت پوشش داره قرار شد باهام تماس بگیرند که کار دفتری بکنم یا تدریس ولی تا 1ماه بعد خبری نشد و تا اینکه تماس گرفتند و یه روز رفتم و توی توزیع لوازم التحریر کمکشون کردم روز خیلی جالبی بود همون یه روز باعث شد امسال تابستون هم برم سراغشون تا اگه کاری از دستم برمیاد براشون انجام بدم هر روزی که اونجام حس می کنم چیزایی رو می فهمم که تا الان دقتی روشون نداشتم

یه مقدمه طولانی شد که شبای دیگه بیشتر از این موسسه و بچه ای تحت پوشش بگم و ساعتایی که اونجا گذروندم

نظرات 3 + ارسال نظر
غلامرضا جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:36 http://azarkade.blogsky.com

درود بر شما ، امیدوارم قصه خوبی بشه قصه روزهای رفته ، و مثل ما قصه روزهای از دست رفته رو تعریف نکنی....... آذرکده

ممنون
فعلا که فقط روز های رفته است تا ببینم چی پیش میاد

نگین جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:54 http://www.mininak.blogsky.com

چه قد قشنگمن همیشه آرزو داشتم یه کاری مشابه این انجام بدم
یعنی به بچه هایی که نیاز دارن به کمک کمک کنم
اتفاقا سفیر پیوند شدم یعنی مدیر مجله و کانون پیوند واسه بچه های حقوق ساله خودمونولی فرصت نشد تو همایش ها و بازدیدهاشون شرکت کنمآخه هیچکی نیست که همراهیم کنه!همه ی دوستام تفکراتشون و خواسته هاشون با من فرق میکنه .یعنی همکلاسی هامو میگم! (مثه جریان مصطفی مستور) و منم که ترم 2 بودم و هنوز نمیتونستم با بچه های رشته های دیگه و بالاتر از خودم گرم بگیرم که برم
اونجا هم آموزش های رایگان واسه بچه های با بیماری های خاص و اینا داش

خلاصه که خوش به جالت

من کار خاصی نمی کنم فقط میرم اونجا هر کاریشون که رو زمین مونده باشه انجام میدم
این که آدم یه همراه و همفکر نداشته باشه خیلی بد و سخته ولی یه وقتایی چاره ای نیست
ممنون نگین خانمی

نگین شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:04 http://www.mininak.blogsky.com

اوهوووم فک کنم باید عادت کنم که تنهایی هم بتونم خودم برم

یه وقتایی خیلی حال میده آدم تنهایی یه کاری بکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد