15

قصه امشب ، قصه روزایی که بچه تر بودیم

16 ساله که باهم دوستیم نه آشنا

همیشه فکر میکنم دوستیمون از یه اتفاق شروع شد شایدم از قبل دوست بودیم ولی من اون روز و اون لحظه رو به عنوان شروع توی ذهنم دارم

کلاس اول ابتدایی بودیم منم نسبتا بچه آرومی بودم از اون پاستوریزه ها که همیشه لیوان آب ، دستمال پارچه ای تمیز ، دستمال کاغذی توی کیفم پیدا میشد مامان هم برای تغذیه بهم لقمه نون و پنیر میداد یا سیب و میوه واینا

معلم بهداشتمون هم انگار کار و زندگی نداشته و نشسته بوده بچه ها رو زیر نظر داشته

از اونجایی که می بینه من زیادی پاستوریزه ام و می خواسته مثلا منو الگو بقیه بچه ها بکنه یه روز سر کلاس و صدام کرد و جلوی همه بچه ها یه پازل بهم میده که عکس یه خون بود که دست و پا داشت و توی یه دستش مسواک بود و فکر کنم دود کشش هم خمیر دندون بود
وقتی معلم بهداشتمون رفت بچه ها شاکی شدن که چرا فقط به این داده؟! حتما مامانش خریده داده به خانم معلم که بهش بده

منم که حساسسس بغض کردم و سرم رو گذاشتم رو میز

که دیدم یکی اومد پیشم نشست و دستش رو انداخت دور شونه ام و بعدم یه چیزی به بچه ها گفت دقیق یادم نیست که چی گفت ولی ذوق کردم که حداقل یکی از دوستام ازم ناراحت نیست و تازه داره حمایتمم میکنه

فکر می کنم از اون به بعد ما شدیم دوستای صمیمی از نوع خفن

دوستای نزدیک و خیلی خوبی بودیم و البته هستیم ولی نه از اونا که همیشه و همه جا باهم باشیم.مدرسه هامون یکی بود حتی کلاسمون هم به غیر از دوم ابتدایی،دوم راهنمایی و بعد از دوم دبیرستان که یه رشته دیگه رو انتخاب کرد هم یکی بود ولی همیشه یه نفر یه ماجرا باعث میشد نتونیم همیشه باهم باشیم.برای همین قرار گذاشته بودیم 1،2روز در هفته زنگ تفریحا فقط دوتایی باهم باشیم

تابستونا هم قرار داشتیم یه روز و ساعت خاص توی هفته با هم تلفنی صحبت کنیم بدجور هم به این قرار پای بند بودیم اگه اون روز خونه نبودیم قبلش باهم تماس می گرفتیم و خبر میدادیم

اون موقع ها که فیلم پلیس جوان رو نشون می داد فکر کنم ما راهنمایی بودیم شنبه ها نشون می داد من و مینا کارمون این بود که یکشنبه ها بشینیم بررسیش کنیم چون به شدت طرفدار شهاب حسینی بودیم

بعد از دوم دبیرستان که کلاسامون یکی نبود وقتی دفتر و کتاب هم رو قرض می گرفتیم یه جمله کوتاه توش می نوشتیم یا روی کاغذ و میذاشتیم لای کتاب هم یادگاری هم یادآوری هنوزم اون کاغذا و یه عالمه یادگاری دیگه رو ازش دارم.دبیرستان بودیم یه دفتر خاطرات بهم کادو داد که بهش گفتم و اولش رو خودش برام نوشت یه جور متفاوت و قشنگی هم نوشت خیلی خودمونی و ساده.ولی من هنوز چیزی پیدا نکردم که بنویسم و ازرش دفتر رو داشته باشه.ولی از اونجایی که یه بوی خاصی داشت همیشه میذاشتم توی پلاستیک و درش رو محکم می بستم که بوش بمونه و هنوزم همون بو رو داره.همون چند صفحه که برام نوشته رو 100بار خوندمش

بعد از مدرسه هم سعی می کنیم با همه فاصله ها و کمبود وقت و... بازم برای هم وقت بذاریم

و امروز بعد از تقریبا 1سال یه روز 2نفره داشتیم.

خیلی دقت کردم هنوزم همون حس و حال سابق رو داشتم همون وقتا که زنگ تفریحا باهم قرار می ذاشتیم حرف زدن باهاش برام آرامش میاره.حسی که بهش دارم خیلی عمیقه خیلی

فکر می کنم اگه یه روز خدای نکرده چیزی باعث کدورت بین ما بشه همه بچگیا و خاطراتم رو از دست میدم

روزای زیادی رو باهم نمی گذرونیم ولی خیلی بهم نزدیکیم


دور باش ولی نزدیک،من از نزدیک بودن های دور می ترسم "شریعتی"


نظرات 2 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:51 http://www.mininak.blogsky.com

اووووخییییپس تو هم یه دوست مثه سیمین و سپیده من داشتی دقیقا میفهمم چی میگی چون سیمین و سپیده هم واسه من مثه مینا هستن . دقیقا همین احساس و قرار مدارای مشابهی که با هم داشتیم

واقعا نعمت بزرگیه . بره آدم مثه یه خواهر میشه

اون قسمتی که سرتو گذاشتی رو میز خیلی دلم سوخآخه مگه اون معلم بهداشت نفهم نمیفهمید آخه !؟

خیلی خیلی خاطرتو قشنگ نوشته بودی دوسش داشتم

آدم توی بدترین شرایط مطمئنه که یکی هست که هیچ وقت قضاوتش بد نشه
معلم بهداشت اومده ثواب کنه به جاش منو کباب کرد
لطف داری آجی

:.:.:./\--| --.-- چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 23:26

سلام...خاطرات گذشته اونایی که خوبن همیشه شیرینه....دوست قدیمی و خوبم دیگه جای خودشو داره
جمله دکتر شریعتی خیلی قشنگ بود..
تویه فرایند جمع کردن اسباب اساسیه..چیزایی پیدا شدن که واقعا خاطره بود..دیدنشون یه حس خاص به ادم میده....به نظرم سعادتیه برا انسان که قبل از اینکه خاطراتش بمیرن،بمیره....

مگه میشه خاطرات خوب تلخ باشه؟
وسایل قدیمی رو که آدم می بینه انگار بو و حال و هوای گذشته رو توی خودشون نگه داشتن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد