مادر

مادر همیشه میگفت دل آدم سفره نیست که بتونی جلوی هر کسی پهنش کنی

ولی کاش سفره بود میشد پهن کنی و هر کی به اندازه کرمش میومد از دردات بر میداشت و میرفت خوشی ها که معلومه رو هوا میزنن این درد که رو زمین میمونه

مادر خیلی سال پیش با همه درداش رفت ولی تا روز آخر محکم و مغرور زندگی کرد و همیشه دستش به زانوی خودش بود کسی غیر از نزدیکاش نمی دونست مادر بدون تکیه گاه اینقد محکمه هیچ وقت ندیدم شکایت کنه از هیچ کس شاید گاهی نارضایتی رو میشد از حرفاش فهمید اونم نه جلوی ما فقط پیش کسایی که باهاشون راحت بود.

همیشه به من میگفت کلانتر از بس حاضر جواب بودم

وقتی که رفت من 8 سالم بود هنوز نمیفهمیدم از دست دادن و دلتنگی یعنی چی حتی نمی دونستم چقد دوستش دارم.

همه میگن من یه کپی از مادرم.  قیافه و رفتار و راه رفتن. وقتی مثل یکی از عکسای مادر چادر سر می کنم همه چشماشون رنگ خاطره میگیره و یه لبخند کج رو لبشون و من احساس غرور میکنم از اینکه یادگاری کسی رو دارم که هیچ کس خاطره بدی ازش نداره

چی شد یادش افتادم؟

داشتم به همون جمله اول فکر میکردم که یادش پیچید توی ذهنم.من با این همه ضعف لیاقت یادگاریش رو دارم؟


* مادر ، مادربزرگمه مهر سال 75 رفت.بعد از رفتنش هر کس خوابش رو دید گفت سرحال و توی یه جای راحت اونو دیده.شاید نتیجه صبر این دنیاش بوده

از مادر گفتنی زیاده یه شب هم از باباتقی میگم پدربزرگم که هیچ وقت ندیدمش

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 20:13 http://www.mininak.blogsky.com

خدا بیامرزتشون

خیلی قشنگ نوشته بودی نرگس :*

ممنون نگین
همچنان تنها خواننده اینجایی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد