نیست

گاهی تا حدود 90درصد وابستگی هام به دیگران رو کنار میذارم و میشم یه آدم خودخواه که فقط خودم و افکار خودم برام مهم  میشه

کاری رو میکنم که فقط خودم فکر میکنم درسته و اصلا هم سعی نمی کنم خودمو بذارم جای دیگران و ببینم نظر اونا چیه

به نظرم منطقی ترین کاره

واقعا چه فرقی می کنه وقتی تو فکر میکنی با یکی به شدت صمیمی هستی و خیلی هم احساس نزدیکی بهم می کنید و بعد بفهمی نه بابا خیلی از مرحله پرتی چشماتو باز کن و ببینی نچ خبری نیست توهمی شدی

خودت رو بچسب خیلی از آدمای اطرافت مجازی اند

نظرات 3 + ارسال نظر
مینا جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:57

سلام نرگسم
گاهی حس میکنم خیلی عذابت میدم...خیلی زیاد
و چقدر تو بدشانسی که من این نوشته ها رو میخونم چون تو رودربایسی مجبور بگی با تو نبودم...
با همه ی ناراحتی که از من داری ولی من دلم برات تنگ شده گلم
دلم شکسته...

سلام
اسمش عذاب نیست درده.دردی که تو مقصرش نیستی
یعنی منطقی بخوام فکر کنم منم که دلم میخواد یه دوست خیلی خاص و نزدیک برات باشم دلیلی نداره توام اینو بخوای
حس کردم از احساست دورم
نمی خواستم به جرم نپرسیدن کنجکاوی نکردن اینقد دور بشم از تو که منو بهتر از همه میشناسی بهتر از همه ای که فکر میکنند من از احساس هیچی نمی دونم
میدونی که خیلی عزیزی برام خیلی
اگر می بینی کنار ایستادم نه اینکه ناراحتم برا اینه که حس میکنم باهام راحت نیستی نمی خوام آزارت بدم ولی همیشه هستم همیشه کنارتم فقط تو بخواه
دل شکسته ات رو به خدا می سپارم

مینا جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:58

راستی خیلی دنبال این گشتم که کامنتم را خصوصی بذارم که گزینش نیست...بعد یادم اومد که اگه اسمت باشه تایید نمیکنی!...دیگه نگشتم

برای کامنت خصوصی ، بالای قسمت نظرات نوشته توسط: بی نام
روی بی نام کلیک کنی یه صفحه باز میشه توی اون صفحه روی تماس با من کلیلک کن
پیام خصوصی باشه
کسی اینجا رو نمی خونه تاییدش می کنم عزیزم

مینا جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 23:13

در این یه مورد سعی کن خیلی منطقی فکر نکنی...
تو برای همیشه ی زندگی من یه دوست خاص هستی...نرگس! من هیچی رو فراموش نکردم... تمام این ۱۷ سال را یادمه ... لحظه به لحظه شو...
با تمام وجودم دعا میکنم برای همیشه ی زندگیت احساس این روزهای منو تجربه نکنی گلم
نمیدونم چی باعث شده که این احساس در تو بوجود بیاد و اینارو بنویسی... هرچی هم فکر میکنم متوجه نمیشم...اما حتما یه کاری کردم که کار به اینجا رسیده
ببخش بابت اینکه این همه درد را بهت تحمیل کردم هرچند ناخواسته
و...انگار این منم که بد شانسم!
پرانتز باز( دوستت دارم... پرانتز را نبستم تا این حقیقت تا ابد جریان بیابد

زیاد چیزایی که می نویسم رو جدی نگیر،میگذرن
شبیه یه تب تند هسنتد بعضیاشون
این روزا که بیشتر با دنده سنگین حرکت می کنیم فعلا هم که چپ کردیم
زیاد بهش فکر نکن مهم نبودند.آدمیزادم دیگه یه وقتایی بیخود حساس میشم
برای من و بیو دعا کن خیلی خیلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد