یه وقتایی فلج میشم وسط راه می ایستم و خیره میشم به چیزی که می خوام.برای رسیدن بهش دیگه نمی تونم قدمی بردارم فقط باید بایستم و منتظر باشم که زمان اونو بهم نزدیکش کنه
و این وسط من فقط تکرار رو حس میکنم
توی بی حرکتی کامل به سر می برم
هیچی برام مهم نیست غیر از امانتی که زمان قراره به دستم برسونه
کی قراره چی دستت برسونه؟؟؟
اتفاقی که قراره بیفته رو
اصلا من عاشق این ابهام در نوشتنتم نرگس!!!
باور کن!
من خودمم بعدا اینا رو بخونم نمی فهمم راجع به چی بوده
حالا توام یه جوری تحمل کن