14

عصر جمعه هر جوری که باشه پر از تنهاییه



10

دیشب مسجد بودم برای احیا.من هیچ وقت توی خود مسجد نمیرم حس می کنم جام اونجا دنج نیست انگار همه حواسشون به هم هستش که دیگران چیکار می کنند و اینا ولی توی راهرو میان رد میشن و دیگه زیاد دقت نمی کنند و یه دیواری هم هست که آدم سرش رو بهش تکیه بده انگار آدم وقتی میخواد فکر کنه سرش سنگین میشه باید حتما به یه جا تکیه اش بده

همون دیشب ، یه خانمی رو دیدم که داشت با بچه اش که یه پسر کوچولو بود از پله ها بالا میومد.پسر حاضر نمیشد خودش از پله ها بیاد بالا مامانش هم یه خانمه تپل بود که خودش سخت از  پل ها میومد بالا چه برسه یه بچه 3 ، 4 ساله رو هم بخواد بغل کنه از پله ها بالا بیاد

اون پسر خواب نبود و خوابش هم نمیومد کاملا معلوم بود هوشیاره ولی تا مامانش میذاشتش زمین می گفت بغلم کن دفعه دوم که گذاشتش زمین ،باز دستاشو برد بالا که مامانش بغلش کنه.مامانه با نفس نفس گفت خب یه قدمم خودت بردار ! پسر خیلی معمولی به مامانش نگاه کرد و گفت آخه نمی تونم که.مامانه بازم بغلش کرد بدون اینکه بپرسه چرا نمی تونی؟

فکر کردم با خودم که خدا چند بار بی چون و چرا من رو بغل کرده ؟ چقد راحت ایستادم و گفتم خب من که نمی تونم و تقصیر سختی رو به خدا دادم

یعنی اگه خدا هم مثل اون مامان ببینه که انگار می تونم قدم از قدم بردارم ولی نگاهم به خداست من رو بغل می کنه؟ یا اینکه خدا حتما باید خستگیم رو ببینه؟

بعد معیار از حد گذشتن خستگی آدما برای خدا چقدره؟ یعنی چقد خسته باشم که خدا دیگه بگه الان دیگه باید دستش رو بگیرم

تازگیا با دعای کمیل بدجوری حال می کنم معنیش رو خیلی دوست دارم بیشترش همونیه که می خوام به خدا بگم

9

سعی نکن پیدایی باشی تا بخواهند از دستت خلاص شوند گمشده ای باش تا همیشه در فکر یافتنت باشند
راست میگه
البته اگه زیادی پیدا باشی بعد بخوای گم بشی یا همون گمشده باشیم خودش مصیبتیه

تموم شد توی همین تایستون اسیرت می کنم دیگه همراه خودم نمی برمت.اشتباه کردم باید 1ماه پیش گیرت مینداختم.میگن تاریخ تکرار میشه ولی نباید میذاشتم تاریخ من هر چند روز تکرار بشه
به غیر از خودم از کسی نمی تونم شکایت کنم
اینقد اسیر نگهت میدارم تا عوض بشی و چیزی که الان هستی برام بشه یه خاطره
یا برای آزادیت تلاش می کنی یا میشی یه خاطره
این دفعه رحمی در کار نیست


8

هر روز که برای سحر بیدار میشیم به جای تلویزیون ، رادیو رو روشن می کنیم که اصولا شنونده خاصی هم نداره فقط روشنه که یه صدایی باشه اصلا شبیه یه رسم شده این روشن بودن رادیو

هر از گاهی هم کانال های رادیو رو هم عوض می کنیم که یه تنوعی بشه

امروز سحر که مامان داشت کانال عوض می کرد روی یه کانالی مکث کرد که نمی دونم چی بود.خانم مجری خیلی با احساس داشت دعوتمون می کرد به یه کار خیر البته توی این دعوت داشت هر چی توی این رسانه ها میگن که صرفه جویی کنید، یه لامپ رو هم خاموش کنید خیلی غنیمته رو نابود می کرد اصولا هر چی رشته بودن رو پنبه می فرمود

سخنان خانم مجری (لطیف و با احساس بخونید ) :

"برای سحر که بیدار میشید 1،2 تا لامپ رو روشن کنید که به رفتگر زحمتکش که داره توی این ساعت خیابون رو جارو می کنه دلگرمی بدید "

آخه خانم مجری معلومه برای سحر بیدار میشیم حتما یه لامپ روشن می کنیم اوصولا اون ساعت هوا تاریکه اگه هم منظورت چراغ سر در حیاط و این چیزاست که استاد اون چراغ چه دلگرمی برای اون بنده خدا داره؟!!! اینجوری که اون بنده خدا دلش پر میکشه توی خونه باشه یا خواب یا پای سفره سحری

حداقل می گفتی پاشید یه لیوان چایی با چندتا خرما یا یه بشقاب از همون سحری دستش بدید که اگه سحری نخورده ته دلش رو بگیره اگه هم خورده که گلویی تازه کنه اگه اهله روزه هم نباشه یه دعا مهمون می کنه

7

این روزا خدا خیلی نزدیکه فقط به اندازه یه دعای از ته دل و رسیدن به چیزی که می خوای البته همیشه هم رسیدنه نیستا یه وقتایی نمی رسی ولی هنوزم آرامش هست

انگار خدا از توی آسمون میاد روی زمین و خیلی شنواتر از قبل

روزای سختیه به خاطر روزه اش ولی آرامش هم کنارش هست بیشتر از همیشه

خدا خیلی دوست داره اول برای دیگران دعا کنی بعد برای خودت ، اول دیگران به یادت بیان بعد خودت

یه چیز هم فراموش نشه :


لا حول ولا قوة الا باللّه علی العظیم


بکیر مى‌گوید: از امیرالمومنین(علیه‌السلام) شنیدم که مى‌فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به من فرمود: اى على! آیا به تو کلماتى نیاموزم؟ هر گاه که در سختى و بلایى در افتى، بگو بسم الله الرحمن الرحیم، لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم؛ زیرا خداوند عزوجل به وسیله آن انواع بلا را از تو دور می‌کند.(منبع)