6

تازگیا ماجراهای پیرمردیم زیاد شده

دیروز که توی صف خودپرداز وایستاده بودم یه پیرمرد تپل که موهای جلوی سرش ریخته بود پیرهن کرم چهارخونه و شلوار کرم پوشیده می خواست از پله هایی که می رسید بانک بالا بیاد .عصاش رو گذاشت روی پله اول و بلند گفت خدایا شکرت و بعدم با لحن نقال های قوه خونه گفت دولت توی بهشت زهرا قبر اجاره میده ماهی 1میلیون اگه می خواید برید بگیرید تازه چرخ و فلک و استخر هم داره.یه لحظه هممون که توی صف ایستاده بودیم این شکلی شدیم وقتی پیرمرد رسید جلوی در بانک تازه یادمون افتاد که باید بخندیم یکی از خانم هایی که توی صف بود با نیشخند گفت اگه اینطور باشه که خیلی خوبهپیرمرد همونطور که دستش به دستگیره در بانک بود برگشت با یه حالت جدی گفت پس چی که خوبه دیگه چی می خواید؟!! بعد هم رفت.اون خانم هم گفت بالاخره ارواح هم تفریح میخوان شاید توی بهشت زهرا بهمون خوش بگذره

پیرمرد حرف هاش رو یه جوری جدی گفت که احتمالا یکی دو نفر از کسایی که توی صف بودن با خودشون فکر کردن اگه بشه برن توی خبرا رو یه نگاهی بندازن ببینن همچین چیزی هست یا نه

منم به این فکر کردم هیچ چی بعید نیست همونطوری که خیلی وقت پیش برای اینکه مردم رو تشویق کنن مرده هاشون رو خارج از شهر دفن کنند تعدادی قبر به یه سری از مسئولا (فکر کنم اعضای شورای یه شهری بود احتمالا قم) هدیه داده بودند

تازگیا پیرمردا خیلی جرات اعتراض پیدا کردن

کتاب استخوان های دوست داشتنی امروز تموم شد

4


هر وقتم که میرم نشر ثالث یه فروشگاهی اون نزدیکی هست میرم یه دوری هم اونجا میزنم البته نه به قصد خرید از فضای اونجا هم خوشم میاد ن خیلی خلوت نه خیلی شلوغ محیطش هم اصلا دلگیر نیست تازه وسط فروشگاه به اندازه یه مربع بزرگ ، دور محیط مربع رو یخچال گذاشتن .یه ضلعش گوشته تازه است یکی دیگه انواع پنیرا و ترشی و شور که بوشون منو می کشه اینقد که به هوس میفتم بعدی سوسیس و کالباس و ... توی اون یکی هم کباب و استیک آماده طبخ داره

این دفعه که رفته بودم اونجا،داشتم قیمت کله پاچه چاک شده رو توی ذهنم جا میدادم که به مامان آمار بدم یه دفعه یه پیرمرد قدکوتاه و لاغر که پشتش هم خمیده بود جلوی موهاش هم ریخته بود و معلوم بود از لبای چروک خوردش دندون درست و درمونم نداره اومد کنارم ایستاد بهم گفت خانوم قیمت این رون چنده؟ نگاه کردم و بهش گفتم 19900 تومن گفت دو تومن دیگه؟ منظورش رو نفهمیدم گفتم کیلویی 19900 تومنه خندید و گفت همون دو تومنه دیگه؟ تازه دو زاریم افتاد خندیدم و گفتم نههه !! خودش هم فهمید چه سوتی داده و بیشتر خندید گفت آهاااان گفتم بله 20،000 تومن اومدم از کنارش رد شم اومد جلوم وایستاد و گفت توی بد دوره ای به دنیا اومدی باید توی دوره آریامهر به دنیا میومدی یه دفعه ذهنم رفت پیش کتاب کیخسرو نوشته آرش حجازی اوفتادم که توش کیخسرو شده بود پادشاه زنده و توی تمام عمری که کرده بود به خاطر صلاح ایران و کشورش مجبور شده بود حتی کشته شدن فامیل هاش توسط زیردستای خودش ببینه و از تنهایی و بیهودگی الانش زجر می کشید و کلی هم بیکار و فقیر اینا شده بود تا اینکه توی همین روزگار ما یه اتفاقایی میفته و سرنوشتش برمی گرده
خلاصه به خاطر این همه عمرش و مرموز بودن و کارهاش همیشه یه آدم عجیب به نظر میومد که حرفای جالب ولی مرموز و عجیبی می گفت
حالا که این پیرمرد که گفت آریا مهر و اینا گفتم چه باحال میشه این پیرمرد هم تو مایه های همون پادشاه زنده باشه و فقط من تونستم بشناسمش توی همین فکرا بودم یه دفعه به خودم اومدم دیدم اوه اوه چه حرفایی داره میزنه و منم توی هپروت با لبخند دارم نگاش می کنم ، می گفت این دوره ، دوره بدیه همه شدند دزد خود (...) دزدن پدر سوخته هایی.... بیییییییییییب

دیدم اصلا وایستادن جایز نیست الانه که معرکه بگیره منم که شانس ندارم میان منو به جای پیرمرده میگیرن میگن تو چرا این بنده خدا رو اغفال کردی

یه بله گفتم و یه لبخند زدم اومدم ار کنارش رد شم که باز جلوم وایستاد و حرفای بییب دار زد دیدم اینطوری آهسته و با آرامش نمیشه وسط حرفاش گفتم بله ولی میگذره دیگه و اونم داشت می گفت گذشتن که میگذره ولی .... که من سریع از بغلش فرار کردم

3

امشب دلم تنگه یه دلتنگیه عجیب که می دونم شاید فردا یا پس فردا اثری ازش نخواهد بود

هر چی فکر میکنم می بینم هر چی که بهم نزدیک بوده هنوزم بهم نزدیکه و هر چیم دور بوده هنوز دوره و شاید همیشه دور بمونه شاید که نه حتما. پس چرا دلتنگ شدم؟

شاید دلم برای آرزوهام تنگه بعضی از اونا هم خیلی دورن و شاید همیشه دور بمونن شاید که نه حتما

امروز برای اولین بار مسئولیت یه کار یه چیزی شبیه شغل رو حس کردم

دوستم ازم خواسته بهش مهارتای ICDL رو یاد بدم تا حالا جدی چیزی رو تدریس نکردم یعنی اینکه یاد بدم و بابتش هم حق التدریس بگیرم یه جورایی دو دل شدم آخه هر چیم که سرم توی کامپیوتر باشه بازم یه سری از تنظیمات هست که تا حالا باهاش کار نکردم نمی دونم این یه نقص کار من محسوب میشه یا نه.اگه می خواستم ICDL پیشرفته تدریس کنم این صد در صد نقص کارم بود ولی الان مقدماتیه.نمی دونم چیکار کنم
احتمالا یه جلسه دیگه رو هم امتحان کنم ببینم چطور پیش میره

فردا هم که کلاس زبان
اگه زبان لازم نداشتم اصلا سراغش نمی رفتم خیلی بدم میاد انگار خاطره بده کودکی ازش دارم

جلسه قبل که تموم شد عینکم رو برداشتم و بعدم رفتم سراغ کیفم وقتی خواستم عینک رو بذارم توی جاش دیدم نیست همه جای کیفم و یقه مانتوم رو گشتم که یه یه وقت به یقه ام آویزونش نکرده باشم آخرش هم چند بار دست کشیدم به صورتم که یه وقت به چشمم نباشه من دارم گیج می زنم آخه هیج جا نبود آخر فکرم به زیر صندلی رسید، عینک بیکار رفته بود اون زیر نشسته بود

2

سال پیش همین موقع ها بود که داشتم از آخرین روزا استفاده کنم که برای کنکور سراسری کارشناسی ناپیوسته بخونم.وقتی کنکور تموم شد حس می کردم افتضاح ترین امتحان عمرم رو دادم سعی کردم یه مدتی به بیخیالی بگذرونم ولی هر روز حس می کردم همه چی داره بدتر میشه نمی خواستم کاری رو که شروع کردم نیمه رهاش کنم منظورم همین درسمه از طرفی سرکار خاصی هم نمی تونستم برم چون بازار کار فوق دیپلم به شدت افتضاح بود همه جا ترجیح میدن دیپلم رو به جای تکنسین استخدام کنند نمی تونستم به شغل خاصی فکر کنم باید اول تکلیف کنکور مشخص می شد تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که برم یه جا بدون حقوق کار کنم دو تا فایده برام داشت :

1-با یه محیط کاری آشنا می شدم و از روابط کاری سردر میاوردم

2-سرگرم میشدم و اینقد به نتیجه کنکور فکر نمی کردم

اولین جایی که به نظرم رسید بهزیستی بود ولی هر چی تماس گرفتم جواب درستی بهم ندادن خوبه قرار نبود درست حسابی استخدامم کنند

با خیلی جاها تماس گرفتم و آخر یه موسسه قبول کرد که باهاش همکاری کنم موسسه مهر آفرین پناه عصر بچه های بدسرپرست رو تحت پوشش داره قرار شد باهام تماس بگیرند که کار دفتری بکنم یا تدریس ولی تا 1ماه بعد خبری نشد و تا اینکه تماس گرفتند و یه روز رفتم و توی توزیع لوازم التحریر کمکشون کردم روز خیلی جالبی بود همون یه روز باعث شد امسال تابستون هم برم سراغشون تا اگه کاری از دستم برمیاد براشون انجام بدم هر روزی که اونجام حس می کنم چیزایی رو می فهمم که تا الان دقتی روشون نداشتم

یه مقدمه طولانی شد که شبای دیگه بیشتر از این موسسه و بچه ای تحت پوشش بگم و ساعتایی که اونجا گذروندم