19

بریم سراغ چیزایی ازشون بدم میاد

سخته لیست کردنشون

1- عدس پلو و غذاهای شیرین

2- رنگ زرد

3- از اینکه دوستام بهم دروغ بگن،اگه بگن مثلا فلان جریان رو نمی خوام تو بدونی واقعا ناراحت نمیشم ولی بخوان دروغ بگن ... (مثل همه )

4- مجبور به کاری بشم که دوست ندارم انجام بدم دیوونه ام می کنه ها

5- آدمایی که علایق دیگران رو تخقیر می کنند

6- به عنوان یه وسیله ازم استفاده شه

7-اینکه کسی چیزی ازم بخواد و من به هر دلیلی نتونم انجامش بدم یا از کسی ناراحت باشم اون وقت اون یکی از کسایی که حرفش رو قبول دارم رو واسطه کنه ک من اون کار رو انجام بدم ( گناه نابخشودنیه از نظر من)

8- دست زدن به نون خیس

فقط 2تا مونده نارین فکر کن تو می تونی

9- اینکه قول بدن چیزی رو که لازم دارم سر یه وقت معین بهم برسونند ولی به دلیل های مسخره بزنن زیر قولشون

10- دست زدن به این کارتون قهوه ایا هست که خش خش می کنه یا پاک کردن تخته سیاه مور مورم میشه (همین الانم بهش فکر کردم مو مور شدم)

هیییییییی من تونستم

18

قبل از اینکه قصه امروز رو بگم برم سراغ بازی دکتر نوامبر،قرار شده 10 تا چیزی که ازشون متنفرم و 10 تا چیزی که دوست دارم رو بگم

خب اول چیزایی که دوست دارم

1- کتاب خوندن

2- رنگ بنفش

3- عروسکام مخصوصا ریما که یه خرسه و بدجور بهش وابسته میشم بعضی وقتا

4- نوشتن

5- لوبیا پلو

6- گاهی وقتا کادو دادن بی مناسبت رو خیلی می دوستم

7- جلب اعتماد دیگران

8- جمع کردن یادگاریای کوچیک از هر دوره از زندگیم حتی شده یه کاغذ شکلات

9- مهمترینش رو داشت یادم می رفت شکلات شیری و پاستیل

10 - داداشم


10تایی که متنفرم رو فردا میگم الان دیگه مغزم رفت تعطیلات

وقت نشد داستان امروز رو بگم اونم فردا

17

تقریبا محال بود شبا بدون این که کتاب بخونم بخوابم ولی الان اینطوری شدم 2تا کتاب رو نیمه کاره ول کردم داستانی هم که می نوشتم نصفه گذاشتمش

انگار غیر از درس بقیه زندگی رو تعطیل کردم

می خواستم جریان کارت تغذیه دانشگاه رو بنویسم با عکس ضایع کارتشون اونم حسش نبود

البته فقط درس نمی خونم دارم یه قالب برای یکی از دوستام تغییر میدم.

  همش تقصیر نگینه یه کاری کرد خوشم اومد ، دوست داشتم منم بتونم برای اینکه انگیزه داشته باشم برای دوستم دارم درستش می کنم اگه برای خودم بود باز اینم نصفه ولش می کردم

ممنون آجی باعث شدی یه عالمه چیزای مختلف از سر همین تغییر دادنه یاد بگیرم

حس می کنم آرامشی دارم که اگه با دیگران ( غیر از کسایی که خودم دلم می خواد) در ارتباط باشم این آرامش رو ازم می گیرن

می دونم حس غیر منطقی هستش ولی فعلا اینطوری راحتم.


برگریزان همه خوبی‌هاست.
می‌بریم از همه پیوند قدیم
می‌گریزیم از هم
سبک و سوخته، برگی شده‌ایم
در کف باد هوا چرخنده.
... از کران تا به کران
سبزی و سرکشی سروی نیست
وز گل یخ حتی
اثری در بغل سنگی نیست.
این‌همه بی‌برگی؟
این‌همه عریانی؟
چه کسی باور داشت!؟...
دل غافل! اینک
تویی و یک بغل اندیشه که نشخوار کنی
در تماشاگه پاییز که می‌ریزد برگ.


16

فعلا حوصله زندگی ندارم

حس می کنم از همه کارایی که دوست دارم انجام بدم دورم

می دونم وقتیم که بیکار باشم دیگه کارایی که دوست دارم رو دلم نمی خواد انجام بدم انگار دیگه حس مفید بودن نمی کنم

دلم یه پیله می خواد که برم توش و احتیاج نداشته باشم وقتم رو با دیگران بگذرونم تازگیا خودخواه شدم زیادی خودم رو دوست دارم دلم می خواد وقتم رو با خودم بگذرونم

نه اینکه دوست نداشته باشم درس بخونم بر عکس دوست دارم ولی دلم می خواد وقتی میرم دانشگاه کسی منو نشناسه که احتیاج باشه باهاشون حرف بزنم بخندم و...

خسته ام از اینکه وقتم رو بین همه تقسیم کنم

وقتی بقیه وقتشون رو دو دستی چسبیدن و به من نمیدن من چرا بدم؟!! چرا برای کسی وقت بذارم که هیچ علاقه ای ندارم باهاش حرف بزنم

آخه چه جوری بهش بگم بابا تموم شد بریز دور خاطرات رو

من 2سال پیش واسه دوستیمون به مدت 1ساله کامل عزاداری کردم حالا دیگه لباس مشکیم رو درآوردم با همه خاطره ها گذاشتم توی صندوق.فقط گاهی بوی خاطره ها رو حس میکنم که اونم زود میگذره.

دلم سرگردون شده معلوم نیست چی میخواد

حالم خوبه ولی خسته ام خسته خسته

کاش یکی بفهمه چی میگم


15

قصه امشب ، قصه روزایی که بچه تر بودیم

16 ساله که باهم دوستیم نه آشنا

همیشه فکر میکنم دوستیمون از یه اتفاق شروع شد شایدم از قبل دوست بودیم ولی من اون روز و اون لحظه رو به عنوان شروع توی ذهنم دارم

کلاس اول ابتدایی بودیم منم نسبتا بچه آرومی بودم از اون پاستوریزه ها که همیشه لیوان آب ، دستمال پارچه ای تمیز ، دستمال کاغذی توی کیفم پیدا میشد مامان هم برای تغذیه بهم لقمه نون و پنیر میداد یا سیب و میوه واینا

معلم بهداشتمون هم انگار کار و زندگی نداشته و نشسته بوده بچه ها رو زیر نظر داشته

از اونجایی که می بینه من زیادی پاستوریزه ام و می خواسته مثلا منو الگو بقیه بچه ها بکنه یه روز سر کلاس و صدام کرد و جلوی همه بچه ها یه پازل بهم میده که عکس یه خون بود که دست و پا داشت و توی یه دستش مسواک بود و فکر کنم دود کشش هم خمیر دندون بود
وقتی معلم بهداشتمون رفت بچه ها شاکی شدن که چرا فقط به این داده؟! حتما مامانش خریده داده به خانم معلم که بهش بده

منم که حساسسس بغض کردم و سرم رو گذاشتم رو میز

که دیدم یکی اومد پیشم نشست و دستش رو انداخت دور شونه ام و بعدم یه چیزی به بچه ها گفت دقیق یادم نیست که چی گفت ولی ذوق کردم که حداقل یکی از دوستام ازم ناراحت نیست و تازه داره حمایتمم میکنه

فکر می کنم از اون به بعد ما شدیم دوستای صمیمی از نوع خفن

دوستای نزدیک و خیلی خوبی بودیم و البته هستیم ولی نه از اونا که همیشه و همه جا باهم باشیم.مدرسه هامون یکی بود حتی کلاسمون هم به غیر از دوم ابتدایی،دوم راهنمایی و بعد از دوم دبیرستان که یه رشته دیگه رو انتخاب کرد هم یکی بود ولی همیشه یه نفر یه ماجرا باعث میشد نتونیم همیشه باهم باشیم.برای همین قرار گذاشته بودیم 1،2روز در هفته زنگ تفریحا فقط دوتایی باهم باشیم

تابستونا هم قرار داشتیم یه روز و ساعت خاص توی هفته با هم تلفنی صحبت کنیم بدجور هم به این قرار پای بند بودیم اگه اون روز خونه نبودیم قبلش باهم تماس می گرفتیم و خبر میدادیم

اون موقع ها که فیلم پلیس جوان رو نشون می داد فکر کنم ما راهنمایی بودیم شنبه ها نشون می داد من و مینا کارمون این بود که یکشنبه ها بشینیم بررسیش کنیم چون به شدت طرفدار شهاب حسینی بودیم

بعد از دوم دبیرستان که کلاسامون یکی نبود وقتی دفتر و کتاب هم رو قرض می گرفتیم یه جمله کوتاه توش می نوشتیم یا روی کاغذ و میذاشتیم لای کتاب هم یادگاری هم یادآوری هنوزم اون کاغذا و یه عالمه یادگاری دیگه رو ازش دارم.دبیرستان بودیم یه دفتر خاطرات بهم کادو داد که بهش گفتم و اولش رو خودش برام نوشت یه جور متفاوت و قشنگی هم نوشت خیلی خودمونی و ساده.ولی من هنوز چیزی پیدا نکردم که بنویسم و ازرش دفتر رو داشته باشه.ولی از اونجایی که یه بوی خاصی داشت همیشه میذاشتم توی پلاستیک و درش رو محکم می بستم که بوش بمونه و هنوزم همون بو رو داره.همون چند صفحه که برام نوشته رو 100بار خوندمش

بعد از مدرسه هم سعی می کنیم با همه فاصله ها و کمبود وقت و... بازم برای هم وقت بذاریم

و امروز بعد از تقریبا 1سال یه روز 2نفره داشتیم.

خیلی دقت کردم هنوزم همون حس و حال سابق رو داشتم همون وقتا که زنگ تفریحا باهم قرار می ذاشتیم حرف زدن باهاش برام آرامش میاره.حسی که بهش دارم خیلی عمیقه خیلی

فکر می کنم اگه یه روز خدای نکرده چیزی باعث کدورت بین ما بشه همه بچگیا و خاطراتم رو از دست میدم

روزای زیادی رو باهم نمی گذرونیم ولی خیلی بهم نزدیکیم


دور باش ولی نزدیک،من از نزدیک بودن های دور می ترسم "شریعتی"