هر روز داریم به واقعیت نزدیک میشیم

3 روزه که حتی رمق باز نگه داشتن چشماش رو بیشتر از چند ثانیه نداره

ولی دکترش میگه هنوزم داره مقاومت میکنه می جنگه


چی میشه درست توی لحظه ای که هیچ چشمی امیدوار نیست ورق برگرده ...


روزای سختیه ولی به اندازه چند سال ،مسائل مختلف بهم اثبات شد و فهمیدم

-دوستی ها و اون حس دوست داشتن و دوست داشته شدن واقعی گاهی اینقد شدید ک حس میکنم درست دست گذاشتن وسط احساسم.اون مهربونی خالص رو حس کردن خیلی محشره

-چه کسایی فقط ادعاشون میشه

-فهمیدم این جمله که میگن "خون و نسبت فامیلی رحم میاره" به شدت کشکه




یه دردی دارم که هیجی نمی تونه مسکنش باشه

یه بغضی توی گلومه ولی نمی تونم اینقد گریه کنم که این بغض تموم شه. نه اینکه نخوام،نمی تونم.

وقتی فکر میکنم یا می نویسم که دکترا دیگه کاری ازشون ساخته نیست زیاد نمی فهمش ولی وقتی به زبون میارمش انگار واقعی میشه.


هر بار که چشماشو باز میکنه،حتما با خودش فکر میکنه من هنوزم همین جام روی این تخت.

یعنی می دونه چند روز گذشته؟ چند روزه حرف نزده؟


چه دست و پایی میزنیم برای این زندگی ...

هر روز امید خوب شدن بابا کمتر میشه

انگار خدا می خواد برای یه بارم که شده توی این زندگی همه تسلیم خواسته و تقدیرش بشیم

دیشب عکسای ریه اش رو دیدم فقط یه چیزی حدود یک سوم از ریه اش سالمه ...لخته خیلی بزرگی هم توی قسمت اصلی قلبشه که جای خود داره

گفتن اگه سکته نمی کرد بالاخره دیر یا زود ریه اش از پا مینداختتش


نمی دونم الان آرامش قبل از طوفانه ( البته اسم اینم نمیشه آرامش گذاشت ولی به نسبت 2 هفته قبل من اسم وضع الان میذارم آرامش) یا توی خود طوفانم و اینقد بی حس شدم که نمی فهمم. یا دارم به آرامش می رسم. که این گزینه آخر بعید می دونم درست باشه

ما با نفس سلامت ای دوست خوشیم

از گرمی هر کلامت ای دوست خوشیم

هر چند که افتخار دیدارت نیست

با زنگ خوش پیامت ای دوست خوشیم



اگه شرایط خوب بود چه حال خوبی می تونستم این روزا داشته باشم

شایدم قشنگی و خوبیش به همه فشارای الانه

یه روزی ، بعد از امتحانا بیشتر مطالب این جا رو پاک میکنم یه خونه تکونی اساسی.یه اسم جدید یه قاب جدید اگه خدا بخواد یه حال جدید...


خدایا ببخش گناهانی را که مانع اجابت دعایم می شود./ (دعای کمیل)