-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 01:14
الان رفتم تمرین درس مهندسی اینترنت ( همون درسی که یکشنبه براش ارائه دارم) رو ایمیل کنم دیدم خود استاد یه ایمیل زده با عنوان جلسه بعد.عزا گرفتم باز چه افاضاتی کرده ولی وقتی بازش کردم فهمیدم یعنی از این خوش شانس تر هم میتونم باشم استاد گفته به احتمال 80 % یکشنبه نمیاد ولی گفته اونایی که سمینار دارن آماده باشند اگه بتونه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1391 23:08
دلم از دوری میگیره کم کم شمارش معکوس اون ارائه ها داره شروع میشه.برای 3شنبه آماده ام در حدی که ذوق دارم .عوضش ارائه یکشنبه شده کابوس همگروهیم به غلط کردن افتاده یکشنبه پیش بهش گفتم بیا بیخیال 2 نمره بشیم ارائه رو حذف کنیم.گفت نه میخونیم.گفتم توی یه هفته 2 تا ارائه رو چجوری آماده کنم.گفت باهم می خونیم 3 شنبه ای که گذشت...
-
روز خوب
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1391 21:40
حالم خوبه از آشفتگی دیشب خبری نیست الان حس میکنم همه کارام داره روال درستش رو طی می کنه صبح رفتم سر کلاس ، با اینکه استاد بیشتر از حد معمول سر کلاس موند و درس داد ولی وقتی رفتم سر کلاس استاد بهشتی راجع به پروژه پایانی ام حرف بزنم هنوز نرفته بود و تونستم باهاش بحرفم.تعجب کرد چرا دارم از 9 ماه قبل استاد رزرو می کنم می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 19:32
همچین چند وقته ترور بی معرفتی میشم الان شبیه عکس این پایین شدم تحمل کوچک ترین ناملایمتی رو فعلا ندارم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 19:55
حجم کارای درسیم رفته بالا.بیش از حد بالا من نمی تونم اینقد توی قاعده درس گیر کنم برای 2 هفته آینده 2 تا ارائه دارم به فاصله یه روز که برای یکیش هیچ کاری نکردم به استادش میگم من نمی تونم،میگه یکی رو پیدا کن جا به جا کن.مطمئنا هیچ کس نمی خواد ارائه اش زودتر باشه برای درس شیوه ارائه ام کلی نقشه داشتم که این مهندسی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 11:31
2روز پیش رفته بودم حوالی دانشگاه کاردانیم کلی خاطره ای شده بودم.شبش اومدم اینجا از اون موقع ها بنویسم ولی بلاگ اسکای لج کرده بود و باز نشد منم بیخیال شدم،نرفتمم جای دیگه بنویسمش تا بعدا بذارم اینجا حالا وقت آزاد پیدا کنم باید بنویسم، داره بعضی چیزا از اون روزا یادم میره
-
دعای مامان
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 06:10
دیشب مامان میگفت کاش هوا سرده سرد بشه،به دلمه سمنو درست کنم. . . . امروز صبح چه بارونی داره میاد،نکنه پشت این هوا برف هم باشه !
-
ساز
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 02:12
با خودم فکر کردم بذار امشب شانسم رو امتحان کنم بهانه خوبی دارم ، شاید یه بار دیگه حس اون شب تکرار بشه حسی که دو ماه دیگه میشه یکساله که دنبالشم و من وقتی یادش میفتم انگار ذهنمه که میشکنه ساز؟ -باشه، فقط صبر باور نمی کردم ولی واقعا عمل کرد شروع کرد و من حس کردم به جای اینکه بشنوم،صداها رو نفس میکشم و چشمام تحمل این درک...
-
یه روز محشر
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 20:32
قبل از اینکه سال جدید شروع بشه یه روز خیلی بی مقدمه همین جور که داشتم چرت و پرت روی هم می چیدم و تحویل میدادم ، بهش می گفتم میدونی مامان به نظرم سال جدید ، سال دیوونه هاست.باور کن امسال هر کی که یه کم مثل من کم داشته باشه شانس میاره یادم نیست مامان چه جوابی بهم داد بعد از مامان این نام گذاری رو به خاله اعلام کردم یه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 00:43
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 12:13
زمان ایستاده،توی یه لحظه بد من موندم کارای اجباری چه اجباری؟ شاید با این کارا زمان تصمیم بگیره راه بیفته ، رد شه از این لحظه بد با خواب که رد نشد
-
نفرت
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 17:36
بی مسئولیت دلم میخواد صورتش برگردونم هر چی نفرت توی دلمه بریزم توی چشمام بپاشم توی صورتش ولی می دونم احمق تر از این حرفاست. دلم میخواد بد و بیراه بگم هر چی احترامه بریزم دور روزای تنهاییت رو از الان می بینم ولی دلم خنک نمی شه چون می ترسم خدا تمام این بدبختیا رو نبینه و من رو هم توی تنهایی این بشر سهیم کنه که این خیلی...
-
واقعیت ، خیال ، ذهن ...........
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 02:29
یه وقتایی که میشینم فکر میکنم ، راجع به اینکه چه چیزایی هستند که اصلا وجود ندارند و آدم با ذهنش اون ها رو واقعی میکنه، اونقدر واقعی و بزرگ کنه که حتی خودشم از پس انکارش برنیاد. بعد میترسم از تمام فکرا و نظراتی که دارم چیزایی که من میدونم، واقعیت هستن یا ذهنم اونا رو ساخته.از سیلی که واقعیت میخواد توی صورتم بزنه میترسم...
-
تیر خلاص
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 21:57
وقتی مجبور باشم احساسم رو بذارم کنار تا کار عاقلانه بکنم حتی کارایی که مبناش احساسم هست عاقلانه به نظر میرسه و اونوقت که یه جنگ شروع میشه که دلت نمیاد طرف هیچ کدوم رو بگیری من میمونم و بحث های که توی سرم راه میفته و یه حلقه تکرار میشه که بی نتیجه است. اگه بخوام طبق چیزایی که توی برنامه نویسی یاد گرفتم حل مسئله بکنم ،...
-
قهر کلمه هام
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 16:03
آخ که هوای نوشتن دارم ولی کلمه هام از اینکه کنار هم بشینند بیزارن بیچاره مترسک قصه ام،فعلا باید به زندگی یکنواختش ادامه بده تا وقتی که من بتونم کلمه هام رو با هم آشتی بدم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 13:47
<img src="http://www.smilehaa.org/uploads/Smiles/YSS/Yellow_Smile_Small_1/1055246z99lj5uafv.gif" />
-
سر سنگین
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 21:36
به شکل ترحم برانگیزی هوس کردم با یکی صحبت کنم نه هر کسی .با کسی که حرفام رو بفهمه حالا هر کی که میخواد باشه.حرف خاصی هم ندارم بزنم ، حرف های معمولی که همه می زنند شاید بعد از حرف های معمولی کار کشید به حرف های مهم همون هایی که باعث شده سرم سنگین بشه اینقد که وقتی توی اتوبوس ایستاده بودم همش مجبور بودم سرم رو تکیه بدم...
-
...
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 21:35
دلم گرفته ...
-
قدم
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 16:20
یک قدم نزدیک شدم ... همراهم باش وارث انسان های بی کس و تنها که به سوی تو آمده اند
-
سفر
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 22:58
حالم حکایت مسافریه که بعد از مدت ها انتظار بالاخره چمدون هاش رو داره می بنده ، بره جایی که هواش رو کرده ولی ته دلش می ترسه این هوای برفیه جلوی پروازش رو بگیره دلم به دعا خوشه خدا ناامیدی برای این دل مثل سقوط میمونه این بار به هواش راه بیا مثل همون دفعه هایی که به هواش راه اومدی و الان خاطره هاش رو قاب کرده و زده به...
-
مادر
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 03:38
مادر همیشه میگفت دل آدم سفره نیست که بتونی جلوی هر کسی پهنش کنی ولی کاش سفره بود میشد پهن کنی و هر کی به اندازه کرمش میومد از دردات بر میداشت و میرفت خوشی ها که معلومه رو هوا میزنن این درد که رو زمین میمونه مادر خیلی سال پیش با همه درداش رفت ولی تا روز آخر محکم و مغرور زندگی کرد و همیشه دستش به زانوی خودش بود کسی غیر...
-
صبر کن
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 01:57
روزای سخت تر از این رو هم گذروندم اینم میگذرونم بدون اینکه فکر کنم آخر دنیاست بدون اینکه فکر کنم این آخرین باریه که جون دارم که بکشم این دردا چیزی نیست میگذره حتی اگه خودت مجبور کنی تنهایی باهاشون کنار بیای میگذره نرگس صبر کن
-
شب تلخ
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 02:13
امشب اون کتاب خوشمزهه تموم شد پایانش اینقد خوب بود که وقتی کتاب تموم شد و بستمش با خودم گفتم تا حالا کتابی یادم نمیاد خونده باشم که اینقد واقعی تموم شده باشه اینقد واقعی که آدم رو تکون بده بگه به خودت بیا از این رویا قشنگا بیا بیرون پنج شنبه با داداشی رفتیم شهر کتاب و شهر شکلات خوش گذشت خاطره شد ولی اینقد دل گرفته ام...
-
بارون و کتاب
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1390 03:24
ساعت 3:22 به وقت لپ تاپ توی خونه ما هر ساعت یه زمانی رو نشون میده و هر کی فقط به ساعت گوشی خودش عادت داره غیر مامان که عادت به ساعت آشپزخونه اش داره به قول خودش : این ساعت خراب باشه انگار که من کورم بارون میاد شدید.برا خودش روی نورگیر آشپزخونه ضرب گرفته تمرکز میکنم ببینم چه صدایی میده : تپ تپ یا رپ رپ گاهی هم تق تق...
-
انشای پاییز
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 11:47
شروع پاییز امسال من،شروع تنیدن یه پیله دور خودم.خودم رو اونجا گذاشتم و به جاش یه آدم سرحال و شاد و به بقیه نشون دادم.اینقد شاد که کسی تا این موقع ندیده بود و از دیدنش کلی تعجب میکرد - وای باورم نمیشه که اینقد سرحال باشی اصلا یه حال دیگه ای هستی خدا کنه همیشه همینطور باشی ... این جمله رو دوست صمیمی و چندین ساله ام...
-
23
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 21:15
-
...
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 19:48
-
22
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 23:01
از زمان حافظ تا الان همه دارند می گن "که با من هر چه که آشنا کرد" پس اون آشنای خوب کجاست؟
-
21
شنبه 14 آبانماه سال 1390 00:02
این دنیا جای آدم نیست آخه آدما دکمه خاموش ندارن که هر موقع وقت و حوصله نداشتیم خاموششون کنیم این دنیا به جای آدم وسیله می خواد وسیله ای با دکمه و تنظیمات مختلف،که هر جور خواستیم رفتار کنه هر وقتم نخواستیم بذاریمش گوشه اتاق خاک بخوره بعدم بگیم آخیییییییی چقد من با این خاطره داشتم تازه اگه خیلی عزیز باشه باهاش این کار...
-
20
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 01:29
هفته پیش داشتم کم کم یه جمعه تکراری رو شروع می کردم همون جمعه ای که بارون شدید میومد نشسته بودم جزوه های یک هفته قبل رو جمع و جور می کردم که باز شنبه بهمشون بریزم تا جمعه بعدی منتظر تماس خاله هم بودم که اگه بتونه بریم نمایشگاه مطبوعات که یه دفعه موبایلم زنگ خورد شماره یکی از دوستای مدرسه ام بود همیشه با خونه تماس می...