-
19
شنبه 7 آبانماه سال 1390 21:15
بریم سراغ چیزایی ازشون بدم میاد سخته لیست کردنشون 1- عدس پلو و غذاهای شیرین 2- رنگ زرد 3- از اینکه دوستام بهم دروغ بگن،اگه بگن مثلا فلان جریان رو نمی خوام تو بدونی واقعا ناراحت نمیشم ولی بخوان دروغ بگن ... (مثل همه ) 4- مجبور به کاری بشم که دوست ندارم انجام بدم دیوونه ام می کنه ها 5- آدمایی که علایق دیگران رو تخقیر می...
-
18
شنبه 7 آبانماه سال 1390 01:43
قبل از اینکه قصه امروز رو بگم برم سراغ بازی دکتر نوامبر ،قرار شده 10 تا چیزی که ازشون متنفرم و 10 تا چیزی که دوست دارم رو بگم خب اول چیزایی که دوست دارم 1- کتاب خوندن 2- رنگ بنفش 3- عروسکام مخصوصا ریما که یه خرسه و بدجور بهش وابسته میشم بعضی وقتا 4- نوشتن 5- لوبیا پلو 6- گاهی وقتا کادو دادن بی مناسبت رو خیلی می دوستم...
-
17
سهشنبه 3 آبانماه سال 1390 10:40
تقریبا محال بود شبا بدون این که کتاب بخونم بخوابم ولی الان اینطوری شدم 2تا کتاب رو نیمه کاره ول کردم داستانی هم که می نوشتم نصفه گذاشتمش انگار غیر از درس بقیه زندگی رو تعطیل کردم می خواستم جریان کارت تغذیه دانشگاه رو بنویسم با عکس ضایع کارتشون اونم حسش نبود البته فقط درس نمی خونم دارم یه قالب برای یکی از دوستام تغییر...
-
16
شنبه 30 مهرماه سال 1390 01:36
فعلا حوصله زندگی ندارم حس می کنم از همه کارایی که دوست دارم انجام بدم دورم می دونم وقتیم که بیکار باشم دیگه کارایی که دوست دارم رو دلم نمی خواد انجام بدم انگار دیگه حس مفید بودن نمی کنم دلم یه پیله می خواد که برم توش و احتیاج نداشته باشم وقتم رو با دیگران بگذرونم تازگیا خودخواه شدم زیادی خودم رو دوست دارم دلم می خواد...
-
15
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 01:05
قصه امشب ، قصه روزایی که بچه تر بودیم 16 ساله که باهم دوستیم نه آشنا همیشه فکر میکنم دوستیمون از یه اتفاق شروع شد شایدم از قبل دوست بودیم ولی من اون روز و اون لحظه رو به عنوان شروع توی ذهنم دارم کلاس اول ابتدایی بودیم منم نسبتا بچه آرومی بودم از اون پاستوریزه ها که همیشه لیوان آب ، دستمال پارچه ای تمیز ، دستمال کاغذی...
-
14
جمعه 8 مهرماه سال 1390 20:03
عصر جمعه هر جوری که باشه پر از تنهاییه
-
10
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 03:09
دیشب مسجد بودم برای احیا.من هیچ وقت توی خود مسجد نمیرم حس می کنم جام اونجا دنج نیست انگار همه حواسشون به هم هستش که دیگران چیکار می کنند و اینا ولی توی راهرو میان رد میشن و دیگه زیاد دقت نمی کنند و یه دیواری هم هست که آدم سرش رو بهش تکیه بده انگار آدم وقتی میخواد فکر کنه سرش سنگین میشه باید حتما به یه جا تکیه اش بده...
-
9
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 16:28
سعی نکن پیدایی باشی تا بخواهند از دستت خلاص شوند گمشده ای باش تا همیشه در فکر یافتنت باشند راست میگه البته اگه زیادی پیدا باشی بعد بخوای گم بشی یا همون گمشده باشیم خودش مصیبتیه تموم شد توی همین تایستون اسیرت می کنم دیگه همراه خودم نمی برمت.اشتباه کردم باید 1ماه پیش گیرت مینداختم.میگن تاریخ تکرار میشه ولی نباید میذاشتم...
-
8
شنبه 15 مردادماه سال 1390 16:11
هر روز که برای سحر بیدار میشیم به جای تلویزیون ، رادیو رو روشن می کنیم که اصولا شنونده خاصی هم نداره فقط روشنه که یه صدایی باشه اصلا شبیه یه رسم شده این روشن بودن رادیو هر از گاهی هم کانال های رادیو رو هم عوض می کنیم که یه تنوعی بشه امروز سحر که مامان داشت کانال عوض می کرد روی یه کانالی مکث کرد که نمی دونم چی بود.خانم...
-
7
جمعه 14 مردادماه سال 1390 00:47
این روزا خدا خیلی نزدیکه فقط به اندازه یه دعای از ته دل و رسیدن به چیزی که می خوای البته همیشه هم رسیدنه نیستا یه وقتایی نمی رسی ولی هنوزم آرامش هست انگار خدا از توی آسمون میاد روی زمین و خیلی شنواتر از قبل روزای سختیه به خاطر روزه اش ولی آرامش هم کنارش هست بیشتر از همیشه خدا خیلی دوست داره اول برای دیگران دعا کنی بعد...
-
6
دوشنبه 10 مردادماه سال 1390 20:01
تازگیا ماجراهای پیرمردیم زیاد شده دیروز که توی صف خودپرداز وایستاده بودم یه پیرمرد تپل که موهای جلوی سرش ریخته بود پیرهن کرم چهارخونه و شلوار کرم پوشیده می خواست از پله هایی که می رسید بانک بالا بیاد .عصاش رو گذاشت روی پله اول و بلند گفت خدایا شکرت و بعدم با لحن نقال های قوه خونه گفت دولت توی بهشت زهرا قبر اجاره میده...
-
4
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1390 02:46
هر وقتم که میرم نشر ثالث یه فروشگاهی اون نزدیکی هست میرم یه دوری هم اونجا میزنم البته نه به قصد خرید از فضای اونجا هم خوشم میاد ن خیلی خلوت نه خیلی شلوغ محیطش هم اصلا دلگیر نیست تازه وسط فروشگاه به اندازه یه مربع بزرگ ، دور محیط مربع رو یخچال گذاشتن .یه ضلعش گوشته تازه است یکی دیگه انواع پنیرا و ترشی و شور که بوشون...
-
3
شنبه 1 مردادماه سال 1390 22:45
امشب دلم تنگه یه دلتنگیه عجیب که می دونم شاید فردا یا پس فردا اثری ازش نخواهد بود هر چی فکر میکنم می بینم هر چی که بهم نزدیک بوده هنوزم بهم نزدیکه و هر چیم دور بوده هنوز دوره و شاید همیشه دور بمونه شاید که نه حتما. پس چرا دلتنگ شدم؟ شاید دلم برای آرزوهام تنگه بعضی از اونا هم خیلی دورن و شاید همیشه دور بمونن شاید که نه...
-
2
جمعه 31 تیرماه سال 1390 02:08
سال پیش همین موقع ها بود که داشتم از آخرین روزا استفاده کنم که برای کنکور سراسری کارشناسی ناپیوسته بخونم.وقتی کنکور تموم شد حس می کردم افتضاح ترین امتحان عمرم رو دادم سعی کردم یه مدتی به بیخیالی بگذرونم ولی هر روز حس می کردم همه چی داره بدتر میشه نمی خواستم کاری رو که شروع کردم نیمه رهاش کنم منظورم همین درسمه از طرفی...